productImage
productImage

کتاب روایت بی قراری

ارسال رایگان
مشخصات
نویسنده :بتول پادام
ناشر:نشر ستاره ها
صفحات:318 صفحه
وزن:318 گرم
۷ روز ضمانت بازگشت کالا
ضمانت اصل بودن کالا
فروشگاه کتابستان معرفت
این محصول موجود است.
جهت نمایش قیمت و خرید، سایز محصول خود را انتخاب کنید

معرفی

دفاع در هرکجا و به هر شکل که باشد، یک وظیفه است؛ خصوصاً اگر قرار باشد برای حفظ یک ارزش والا و یک آرمان معنوی، در برابر شریرترین انسان‌ها بایستیم. شهدای مدافع حرم درست به اندازه رزمندگانی که برای مرزهای کشورمان به جنگ نیروهای بعثی رفتند، مقام شهادت را در نزد خداوند از آن خود کردند و خلق آثار فرهنگی و هنری در این باره، مسئولیتی بر دوش ماست. کتاب «روایت بی‌قراری» بازنویسی خاطرات زنی است که همسرش در میان همین مردان شجاع بوده؛ مردی که مثل صدها سرباز و درجه‌دار ارتش و سپاه پاسداران، برای حفظ حیثیت و دفاع از حرم حضرت زینب کبری (س) به سوریه رفتند تا دست خونین داعشی‌ها را از این حریم کوتاه کنند. اما این بار نه روایتی از صحنه نبرد، که از سمت دیگر ماجرا می‌خوانیم. «مرضیه بلدیه» همسر شهید مدافع حرم «حسین محرابی»، روایتی از بی‌قراری‌های یک همسر را برای نویسنده و گردآورندگان این کتاب روایت می‌کند؛ بازگویی خاطراتی که شرح آن‌ها مثل پاشیدن نمک بر زخم است اما او به عنوان همسر ایثارگری که انگیزه غایی خود را جز شهادت نمی‌بیند، روایت آن را مسئولیت خود می‌داند. این کتاب در فصل‌های زیادی تدوین شده که البته هرکدامشان از دو-سه صفحه تجاوز نمی‌کند. همین خُرده‌روایت‌ها که از جای‌جای حافظه همسر شهید برآمده‌اند و هرکدام تکّه‌ای از پازل را تکمیل می‌کنند، برای خواننده این کتاب حسّی واقعی‌تر از معمول ایجاد کرده و ذره‌ذره تصویری منسجم را در ذهن او شکل می‌دهد. «بتول پادام» نویسنده‌ای است که این تجربیات پرشور را، این عشق غیرزمینی بین زن و شوهر را، این احساسات پرشور را که در هر لحظه‌اش اشک را از چشمان هر مخاطبی جاری می‌کند، به زیبایی روی کاغذ آورده و حاصل آن کتابی شده که محتوای آن دفاع از حرم، اما این بار از دیدگاه یک زن است.


در ادامه برشی از این کتاب را می‌خوانیم:

«رمضان آن سال انگار با تمام رمضان‌های قبل فرق داشت. این نزدیکی خانه به مزار شهدا و سرزدن‌های هرشب و افطار در کنار شهدا، حال همه‌مان را جور دیگری کرده بود. بچه‌ها در طی روز برای رسیدن شب لحظه‌شماری می‌کردند. شب هم باید به زور آن‌ها را برمی‌گرداندیم. مراسم احیای آن سال هم مثل سال‌های قبل قرار بود کنار مزار شهدا باشیم؛ اما نه شهدای نزدیک خانه‌مان، شهدای بهشت رضا. آنجا مراسم بود و روضه‌خوانی و دعای جوشن کبیر. شب بیست‌ویکم ماه رمضان بود. ماشین را نزدیک قطعه مدافعان حرم پارک کردیم. وسایل را بردیم و چیدیم. برای بچه‌ها شربت خاکشیر با تخم‌شربتی آماده کرده بودم. مهلا ضعیف بود و فاطمه گاهی روزه کله‌گنجشکی می‌گرفت. دلم نمی‌خواست بچه‌ها ضعف کنند، به خصوص که تابستان بود و هوا گرم و روزها طولانی. فرش را پهن کردیم و مستقر شدیم. حسین مفاتیح و کتاب دعا را باز کرد و مشغول شد. من هم مشغول پذیرایی و رسیدگی به بچه‌ها بودم. خانواده‌ها هم آمدند و هرکدام با فاصله مستقر شدند. لیوان شربت را که دست حسین دادم، نگاهش متوجه مردی شد که لبه سنگی سکویی نشسته بود. بلند شد و رفت سراغش و شروع کرد به احوال‌پرسی و خوش و بش. علاقه خاصی به روحانیون داشت. من با بچه‌ها مشغول بودم که حسین تعارفش کرد. باهم نزدیک شدند و بعد از حال و احوال نشستند روی فرش. مرد صورتِ کشیده و قد بلند و عصایی داشت. خودش را معرفی کرد: «من نوه آیت الله قاضی هستم.»»


مشخصات

کتاب روایت بی قراری
نویسنده :بتول پادام
ناشر:نشر ستاره ها
صفحات:318 صفحه
وزن:318 گرم

دیدگاه ها

empty-state
در حال حاضر دیدگاهی ثبت نشده!