کتاب چمدانی برای ماندن
جهت نمایش قیمت و خرید، سایز محصول خود را انتخاب کنید
محصولات مشابه
در بین رگبار دشمن صدای اذان به گوشم رسید. مثل همیشه موقع شنیدن صدای اذان دست راستم را روی قلبم گذاشتم. لحظه ای چشم بستم و پنج بار اشهدم را خواندم. از زمین و آسمان حرارت میبارید و تمام جانم ذره ذره ذوب می شد.
چشم هایم پر از اشک بود و از کنار خرابه های دیوار نزدیک شدن تانکی را می دیدم که در آن جهنم پر از گرد و خاک آرام جلو می آمد و با له کردن هر جنازه ای که سر راهش بود انگار یک ستاره از دل آسمان کنده می شد و روی زمین می افتاد.
داعشی ها یکی از نیروهای ما را موقع عقب نشینی به رگبار بستند و وقتی روی زمین افتاد مثل شکارچی دنبال صید دویدند و دور تا دور نیرویی که از دست داده بودیم ایستادند و با گلوله سر و صورتش را متلاشی کردند.
محتویات جیب هایش را بیرون ریختند و با دیدن اسکناس های ریال از اینکه یک ایرانی را تکه و پاره کرده بودند به چهره های سیاه شان شادی دوید و سرخوشانه دنبال شکار بعدی رفتند.
به مسجد محل رفتم و بعد از نماز صبح وقتی برگشتم نگاهم به چمدان افتاد که بیشتر از یک هفته بود بسته شده گوشه اتاق مانده بود و در آن مدت هر بار به آن نگاهی میکردم دلیلی برای ماندن یادم می انداخت انگار آن چمدان برای رفتن نبود و فقط برای ماندن ساخته شده بود.
مشخصات
دیدگاه ها













