کتاب میاندار گود آب و آتش (زندگی داستانی سرلشکر شهید حسین همدانی- تولد تا پیروزی انقلاب اسلامی)
جهت نمایش قیمت و خرید، سایز محصول خود را انتخاب کنید
محصولات مشابه
میاندار گود آب و آتش از زندگینامه سرلشکر شهید حاج حسین همدانی داستانی ساخته و پرداختهاست که مخاطب را به میانه تشک کشتی و میانه مبارزات انقلابی میکشاند. حمید حسام که پیشتر او را با آثار درخشان دیگری همچون «وقتی مهتاب گم شد»، «خداحافظ سالار» و «مهاجر سرزمین آفتاب» شناختهایم، این بار در کتاب میاندار گود آب و آتش برگی دیگر از حاطرات جنگ و جبهه و انقلاب را روایت میکند.
شاید همه ما حاج حسین همدانی را با سه لشکر محمد رسولالله تهران، انصارالحسین همدان و قدس گیلان بشناسیم. با تلاشهایش در دوران هشت ساله دفاع مقدس و دفاع از حرم در سوریه او را بشناسیم، اما در کتاب حاضر قرار است برگی جدید از زندگی این سردار اسلام را ورق بزنیم. از تولد سردار تا رشادتهایش در پیروزی انقلاب اسلامی را میخواهیم روایت کنیم.
با تولد سردار در سال 1329 داستان شروع میشود. چندی نمیگذرد که یتیمی و کشتی و نانآوری برای خانه جزئی از سبک زندگی سردار میشود. سردار با تختی و منبرهای شهید مطهری و استاد شریعتی قد میکشند و تمام اینها در خلال داستان در جریان هستند.
چرا باید کتاب میاتدار گود آب و آتش را مطالعه کنیم؟
این کتاب برگی نهفته از زندگی سردار را روایت میکند. روایت اول شخص داستان از مرام پهلوانی و خدامحوری و روحیه کار برای معاش خانواده و احترام به والدین آرمانهای اخلاقی را در دل خواننده زنده میکند.
کتاب میاندار گود آب و آتش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
اگر شما هم به مطالعه زندگی شهدا، ادبیات پایداری و تاریخ انقلاب علاقه دارید این کتاب را زمین نخواهید گذاشت.
برشی از کتاب میاندار گود آب و آتش:
ضرب گلوله ژ-3 جیرهخواران شاه پایش را شکافته و استخوانش را خرد کرده بود. دست به پایش زدم از عمق جان گفت «آخ». تا کمر بلندش کردم. سنگین بود اما نه سنگین تر از اراده من. مثل کشتیگیری که بخواهد زیر یک خم حریفش برود از زمین جدایش کردم و روی دوش از میان کوچه پس کوچه ها رفتم و از شر گلوله ها دور شدم. خون از پایش شرشر می ریخت و ظرف دو دقیقه پیرهنم از پشت در خون نشست. رفتم تا جایی که یکی با پیکان وانت فراضهای سر راهم سبز شد و زد روی ترمز. یک راننده داش مشتی با کلاه شاپو که انگار پیه خطر را به تنش مالیده بود، یکی دو تا فحش نثار شاه کرد و با غرور گفت: بذارش پشت وانت هر جا که بگی میبرمت.
مشخصات
دیدگاه ها















